معنی نویسنده اهل شیلی
حل جدول
پابلو نرودا
نویسنده شیلی
نرودا
صحرای شیلی
اتاکاما
کوه شیلی
آند
همسایه شیلی
ارژانتین.
پول شیلی
پزو
پایتخت شیلی
سانتیاگو
نویسنده اهل چک
فرانتس کافکا
میلان کوندرا، فرانتس کافکا
نویسنده
اهل قلم
صاحبقلم
ناثر، نگارنده، کاتب، راقم
محرر
نویسنده به کسی گفته میشود که به نوشتن میپردازد. واژهٔ نگارنده نیز گاه هممعنی با نویسنده به کار میرود.
امروزه این لفظ عمومیت یافته و علاوه بر داستان نویسان به افرادی که در زمینههای دیگر نیز مینویسند اطلاق میشود. مانند نویسندگان نمایشنامه که به آنها نمایشنامهنویس یا تئاتر نویس یا نویسندهٔ متن فیلم که به آنها فیلمنامهنویس میگویند.
لغت نامه دهخدا
شیلی. [لا] (اِخ) ناحیه ای است از نواحی کوفه. این مکان نهری به نام نهر شیلی دارد که امروز به نهر زیاد معروف است. نهر شیلی نهری است قدیمی در سمت بالای انبار که منبعش فرات می باشد. در ساحلش دیه ها و کشتزارهایی یافت می شود. (از معجم البلدان).
شیلی. (اِخ) جمهوریی در امریکایی جنوبی و آن بشکل مستطیل باریکی است در مغرب آمریکای جنوبی، میان اقیانوس کبیر و رشته کوههای آند. شمال آن گرم و خشک وقسمت اعظمش بیابان است. مرکزش ملایم و دارای باران متوسط و جنوب آن دارای آب و هوای مرطوب و نسبتاً سرد می باشد. در قسمت مرکزی نباتات، غلات و انگور و میوه هامی روید و در قسمت جنوبی دارای مراتع و جنگلهای متعدد است. محصولات کانی شیلی فراوان است (شوره، مس، نقره، زغال سنگ و غیره). مساحت کلیه ٔ کشور شیلی 738803 کیلومتر مربع و جمعیت آن در حدود 7121000 تن است. پایتخت شیلی شهر سانتیاگو است. بزرگترین بندر شیلی بندر «والپارزو» است که 218800 تن جمعیت دارد. کشور مزبوردر 1818 م. مستقل گردید. رژیم حکومت آن جمهوری و دوره ٔ ریاست جمهوری 6ساله است. زبان مردم، اسپانیایی ومذهب اکثریت کاتولیک است. (از فرهنگ فارسی معین).
شیلی. (اِخ) رئیس فرقه ای ازمغتسله که به نام او به شیلین مشهورند. و او درشت پوشیدی و از ناروا و حرام پرهیز کردی و متمایل به مذهب یهود بود. بابک بن بهرام شاگرد اوست. (ابن ندیم).
نویسنده
نویسنده. [ن ِ س َ دَ / دِ] (نف) آنکه نوشتن تواند. (یادداشت مؤلف). که سواد نوشتن دارد:
سدیگر هر آن کس که داننده بود
نویسنده و چیزخواننده بود.
فردوسی.
نویسنده را دست گویا بود
گل دانش از دلش بویا بود.
اسدی.
|| منشی. مترسل. دبیر. (یادداشت مؤلف). که پیشه ٔ او ترسل و انشاء مکاتیب است:
نویسنده ای خواست از بارگاه
به قیصر یکی نامه فرمود شاه.
فردوسی.
سوم روز بزم روان ساختند
نویسنده را پیش بنشاختند.
فردوسی.
نویسنده را پیش بنشاندند
ز هر در فراوان سخن راندند.
فردوسی.
احتیاط باید کرد نویسندگان را در هر چه نویسند که از گفتار باز توان ایستاد و... (تاریخ بیهقی ص 686). || نگارنده. که نوشته و کتابت کرده است. که چیزی را نوشته است. مؤلف. کاتب. راقم: مبارک باد بر نویسنده و خواننده. (نوروزنامه).
چه دانند مردم که در جامه کیست
نویسنده داند که در نامه چیست.
سعدی.
|| روزنامه نگار. جریده نگار. که به شغل نویسندگی پردازد. که کارش نگارش مقاله و داستان در جراید و مجلات است. || محاسب. (ناظم الاطباء).
واژه پیشنهادی
ادوآردو کاراسکو
معادل ابجد
571